دریچه ی مصنوعی

ساخت وبلاگ
دیشب موقع برگشتن تمام جمع بندی این سه روز رو توی ذهنم انجام دادم و میخواستم یه پست کامل بنویسم از اتفاقات این ۳ روزاما وقتی رسیدم پارکینگ و خواستم وسیله هامو بردارم، دیدم...اتفاقی افتاد که تمام لبخندهای روز آخر رو به یکباره روی لبم خشک کرد و تا صبح نتونستم بخوابم...تهشم بیدار شدم و گفتم حداقل چندخطی بنویسم تا بلکه فرجی بشهقربونت برم که عجولی برای جواب گرفتنت. میدونستم برام نظر گذاشتی حتما سر میزدم اینجا. تو که منو بهتر میشناسی رو به قبله هم باشم برای تو زنده امپ.ن : بدجوری محتاجم به دعا...خدایا مثل همیشه فقط خودت... نوشته شده در شنبه پانزدهم اردیبهشت ۱۴۰۳ساعت 5:23 توسط ...| | دریچه ی مصنوعی...ادامه مطلب
ما را در سایت دریچه ی مصنوعی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tanha06 بازدید : 6 تاريخ : سه شنبه 18 ارديبهشت 1403 ساعت: 12:11

ترس من بعضی چیزها اونقد زیاد شده که حتی از نوشتنش واهمه دارم... دریچه ی مصنوعی...
ما را در سایت دریچه ی مصنوعی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tanha06 بازدید : 4 تاريخ : سه شنبه 18 ارديبهشت 1403 ساعت: 12:11

این چند وقت اونقد اتفاقها جور واجور افتاده که حتی نمیدونم اسمشو چی بزارم!؟اتفاقهایی که درد داشته برام و جرات نمیکنم با واژه ها بنویسمشوندیروز عصر دستم لای در آسانسور موند و جوری آه از نهادم بلند شد که چارستون مجتمع لرزیدحالا فکرشو بکن من که آستانه ی تحمل دردم بالاست ببین چقد دردش شدید بود که...چند وقتیه سنسور هوشمند آسانسور خراب شده و بدون اینکه توجهی به مانع بکنه در خود به خود بسته میشهکسی دور و برم نبود و هر چی داد زدم کسی به دادم نرسیدتنها کاری که تونستم انجام بدم این بود که خودمو به بیرون پرت کنمدر همین حین ساق دست راستم لای در جا موند و در فلزی آسانسور با بی رحمی کامل لهش کرد و در جا ورم کرد و کبود شددیگه هیچی نفهمیدم وقتی چشمامو باز کردم دیدم روی تخت توی اتاقم هستمماشینمم داخل پارکینگ مجتمع مونده...ظاهرا یکی همسایه ها به اتفاق یکی از مشتری های قدیمی منو اوردن خونهحالام از دیروز دست راستم بی حس شده و بی حرکتمنم که کلا سمت راستم فقط فعال، اصلا با سمت چپم هیچ کاری نمیتونم درست انجام بدممن که سرعتم توی تایپ بالا بود، حالا با دست چپم دوساعت طول کشید تا اینارو تایپ کنم :|نمیدونم چه بلایی سرش اومده میترسم برم دکتر... نوشته شده در دوشنبه هفدهم اردیبهشت ۱۴۰۳ساعت 7:12 توسط ...| | دریچه ی مصنوعی...ادامه مطلب
ما را در سایت دریچه ی مصنوعی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tanha06 بازدید : 3 تاريخ : سه شنبه 18 ارديبهشت 1403 ساعت: 12:11

امروز صبح اوس کریم یه حال خوب بهم داد و خیلی خوشحالمآرامشی که توی این خبر بود واقعا بعد این مدت تنش ، حالمو خوب کردمن معتقدم هر جا و هروقت قدم گذاشتی، اونجا پر از برکت شدتوی این سالها هر اتفاق خوبی برام افتاده قطعا به تو وصل بود و از خیر و برکت قدم توست.هر جا با اوس کریم معامله کردم، دو سر سود با من بوده.برای همین بهش خیلی مدیونم و سعی میکنم هر لحظه شاکر اوس کریم باشمامشب خونه ی یکی از هنرجوهام افطار دعوت بودمیه دست کت و شلوار رسمی پوشیدم و رفتموقتی وارد شدم دیدم همه ی بچه ها اومدن و کلی هم خوشحالند از اینکه منم رفتم توی جمعشونراستش خیلی وقت بود احتیاج داشتم به این جمع و حال و هواشبعد از مراسم احوالپرسی و این چیزها، از اونجایی که من زیاد نمیتونم عصا قورت داده باشم، جو رو عوض کردم و خیلی گرم و صمیمی نشستم پای سفره ی افطار میزبانگپ و گفت صمیمی و بگو و بخند به راه بودیکی از چالش هایی که امشب داشتن این بود که نمیتونستن منو به اسم صدا کنن!!!همش استاد استاد میکردن و خندشون میگرفت.با اینکه خیلی اختلاف سنی باهاشون ندارم ولی بازم خیلی احتیاط میکردن توی گفتار و رفتارشونمنم هر چقد سعی کردم بهشون بفهمونم که راحت باشن، به خرجشون نرفتیکیشون دوربین گوشیش رو روشن کرده بود ..یهویی بجای استاد خطاب کردن، اسممو گفت و یهویی ساکت شدن ببینن واکنش من چیه!؟خیلی تعجب کرده بودن وقتی رفتارم عادی بودشاید بخاطر این بود که توی کلاس خیلی جدی رفتار میکنم و هیچ جوره کوتاه نمیام از تنبلی کردن هاشون.کل مهمونی ذهنشون درگیر این قضیه شدبعد از افطار هم مراسم رقص و پایکوبی به راه انداختن و منم با همون اولین آهنگ داوطلبانه رقصیدم و کلی خندیدن و تعجب کردن از واکنش های من.راستش اولین دوره از هنرجوهامه که با تمام صمیمیت دریچه ی مصنوعی...ادامه مطلب
ما را در سایت دریچه ی مصنوعی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tanha06 بازدید : 3 تاريخ : دوشنبه 27 فروردين 1403 ساعت: 17:37

از بهمن ماه سال گذشته حرف این بود که به این ایونت جواب مثبت بدم یا نه؟از استان فقط ۴ ۵ نفر حق شرکت در این ایونت رو داشتن. که یکیش من بودم دعوت میشدماواسط ایام عید بود که دوباره پیام دعوت اومد برام و برای نهایی شدنش باید فرم اینترنتی رو پر میکردماصلا شرایط شرکت در این ایونت رو نداشتم.نه روحی ، نه مالی ، نه کاری آماده کرده بودم!!!تازه کلی مانع سر راهم بود که نمیدونستم اونارو چجوری از سر راهم بردارم!!!یه جریانی پیش اومد و مجبور شدم قبول کنم و شرکت کنم.حالا بخش اصلی ماجرا اینجا بود که توی کدوم قسمت شرکت کنم!؟از بس فکرم درگیر بود نمیتونستم انتخاب کنم چون توی هیچکدوم از زمینه ها مشکلی نداشتم و تقریبا توی همه ی گزینه ها میشه گفت تخصص داشتم و کار کرده بودم.اهمیت ندادم و خودمو سپردم دست بقیهرقبای من از استان خیلی بزرگ نبودن جز یکیشون.خلاصه نفر آخر وارد سایت شدم و گزینه ای که مونده بود رو مجبور شدم انتخاب کنم.تجهیزاتی رو لازم بود ببرم برای این ایونت دادم ساختنطرحهایی که از قبل آماده کرده بودم رو به همراه دستیار فداکارم انجام دادیم و تقریبا با آرامش آماده شد.این سفر جوری نبود که بشه با هواپیما یا اتوبوس رفت. چون تجهیزات باید با خودت میبردی. تجهیزاتش هم بشدت جاگیر و سنگین بودن.حالا باید خانواده رو آماده میکردم برای این سفر.عمدی نخواستم همراه با خودم ببرم. دلیلش هم کاملا مشخص بود.وقتی سفرم قطعی شد بهشون گفتم و همون اول با مخالفت رو به رو شدم.خلاصه پرسه ای رو طی کردم تا متقاعد بشن که میتونم تنهایی سفر برم.البته تنهایی با ماشین خودم مسافرت رفته بودم ولی مسافتش اینقد نبود.از همسر خواهش کردم هتل رو برام رزرو کنه. اونم خیلی سریع برام یه اتاق توی هتل .... گرفت و ...شب قبل از عیدفطر که تجهیزات ر دریچه ی مصنوعی...ادامه مطلب
ما را در سایت دریچه ی مصنوعی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tanha06 بازدید : 2 تاريخ : دوشنبه 27 فروردين 1403 ساعت: 17:37

مرد : برو روی میز!زن : چرا ؟؟؟مرد : میخوام بغلت کنم!!!زن : ( تردید داشت ) نه میشکنه!!مرد : نترس. خودم ساختمش. نمیشکنه.زن : با یقین میره روی میز میایسته.مرد : بغلش‌ میکنه.میگه : از خوبیات اینه که قدت کوتاهه و میتونم موهاتو بو بکشم...پ.ن : اختلاف قد به اندازه ی حداقل ۴۰ ۵۰ سانت بود...ولی جوری عاشقش بود که همه چیو از بین میبرد... نوشته شده در شنبه بیست و پنجم فروردین ۱۴۰۳ساعت 2:58 توسط ...| | دریچه ی مصنوعی...ادامه مطلب
ما را در سایت دریچه ی مصنوعی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tanha06 بازدید : 3 تاريخ : دوشنبه 27 فروردين 1403 ساعت: 17:37

کاش امروز با اون لباس ندیده بودمش... هودی سفید شلوار جین کفش نیم بووت عسلی موهای تماما جوگندمی صورت جذاب و آنکارد کرده اش.... رانندگی محشرش.... واقعا جنتلمن بود بعد از مدتها اونم اینجوری با این سر و وضع..... دریچه ی مصنوعی...
ما را در سایت دریچه ی مصنوعی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tanha06 بازدید : 8 تاريخ : سه شنبه 1 اسفند 1402 ساعت: 12:56

خیلی نامردیه توی این روزها اینجوری تنها باشم.... چقد بی رحم دنیا چنان آهی کشیدم که عرش خدا به لرزه در بیاد.... دریچه ی مصنوعی...
ما را در سایت دریچه ی مصنوعی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tanha06 بازدید : 7 تاريخ : سه شنبه 1 اسفند 1402 ساعت: 12:56

به خیلیا که امید داشتم بهشون رو زدم. بدجوری خورد تو ذوقم وقتی فهمیدم هیچی نیستن....

مهره هایی که اتتخاب کرده بودم خیلی درشت بودن

فکرشم نمیکردم حرفم شهید بشه...

خیلی درد داره...خیلی میسوزم

کاش تموم میشد این روزهای بی پولی....

نوشته شده در شنبه بیست و هشتم بهمن ۱۴۰۲ساعت 22:34 توسط ...| |

دریچه ی مصنوعی...
ما را در سایت دریچه ی مصنوعی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tanha06 بازدید : 10 تاريخ : سه شنبه 1 اسفند 1402 ساعت: 12:56

هنر عشق ....

بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد بود...

پ.ن : اتفاقی که نباید میفتاد، افتاد.....

سرتو کردی تو لاک خودت و نگفتی .......

چقد شرمنده ی اوس کریم شدم.......

دیگه روسیاه تر از این هم مگه داریم؟!

نوشته شده در پنجشنبه بیست و یکم دی ۱۴۰۲ساعت 22:2 توسط ...| |

دریچه ی مصنوعی...
ما را در سایت دریچه ی مصنوعی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tanha06 بازدید : 8 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1402 ساعت: 14:53